خلاصه کتاب:
رعنا دختری ساده و شهرستانی که برای رسیدن به آرزوهایش راهی دانشگاه تهران میشود با عاشقی اش درس خواندن را رها می کند و برخلاف خواسته ی خانواده اش با کامرانی ازدواج می کند که بخاطر ازدواج با رعنا از خانواده اش طرد می شود...
با حاملگی ناخواسته ی رعنا و رفتن کامران همه چیز...
خلاصه کتاب:
درباره یه دختری که تو خانواده درب وداغونیه پدرش اعدام شده مادرش توخونه ها که کارمیکنه دستش کجه وبرادرای دیگش به همین صورت یه اتفاقایی براش میوفته از خونه میزنه بیرون ویه شخص پولدارحامیش میشه وسرپرستیش روبعهده میگیره وبرادرشخص حامی تویه دیدارعاشقش میشه وطی یه گرفتاری پسر رو روانه خارج ازکشورمیکنن وبنابه دلایلی پسر رو مجبوربه عروسی بادختر دیگه میکنن اما چون مجبوربه اینکارشده زیادبه عروس روی خوشونشون نمیده وچشمش دنبال دخترقصه هست و جالبه داستانش ویه سری اتفاقات دیگه هم میفته
خلاصه کتاب:
«استیون» یک درامر (طبل نواز) سیزده ساله و بااستعداد است اما زندگی او زمانی تغییر می کند که برادر پنج ساله اش «جفری»، به سرطان خون مبتلا می شود. «استیون» که داستان خود را از طریق یادداشت هایش روایت می کند، اولین درامری بود که توانست در گروه موسیقی دبیرستان در کلاس هفتم پذیرفته شود، و او امسال به عنوان یک کلاس هشتمی، آینده ای حتی روشن تر از قبل را در مقابل خود می بیند. حالا که مشخص شده «جفری» به سرطان مبتلا است، مادرش باید وقت بیشتری را برای بردن او به بیمارستان اختصاص دهد و وضعیت مالی آن ها نیز رو به افول گذاشته است. تنها پناه و تسلی «استیون» در این شرایط، رفتن به زیرزمین و تمرین موسیقی است.
خلاصه کتاب:
دختری که به درخواست بزرگترها و به نامِ مصلحت، به عقدِ پسرعموش،یاسر در میاد.
اما عمر این زندگی تنها یک سال بود.
به لیالی خبر میدن که یاسر در سوریه به دست داعش شهید شده!
9ماه بعد از شهادت همسرش، به عقد ادریس در میاد!
برادر شوهرش...
برای اولین بار دنیاش رنگ عشق میگیره... دلش بند دل شوهرِ مغرور و سردش میشه.
اما باز طوفان سر میرسه.
خبر میاد که یاسر تا الان اسیر و خبر شهادتش دروغ بوده.
یاسر داره به ایران میاد. و این یعنی...
لیالی از نظر شرعی، مجدد همسر یاسر محسوب میشه یعنی... زن داداشِ ادریس
خلاصه کتاب:
مرگ بو دارد بوی سیاهی بوی تعفن مرگ تنوع داشت دردناک سهل یا سخت، مرگ می توانست مار پیتون باشد به دور قربانی یا پیله
باشد به دور من لاابالی اما یک نوع مرگ هست که از همه درد ناک تر بود مرگی که به دست هم خونت باشد طناب دار که بیشتر به عقب
کشیده شد.شروع به دست و پا زدن کردم بچه های هم سنم قهقهه می زدند و می خندیدند؛ فکر می کردند این هم یک بازی است قطره های اشکم روی گونه هایم می ریختند، قفسه سینه ام از بی هوایی می سوخت دست هایم آن قدر به طناب پوسیده چنگ زده بودند که ناخن هایم زخمی وخون مرده شده؛ شدیدا می سوختند، دوباره دست از عقب بردن طناب که کشید پاهایم که به زمین رسیدند عمیقا هوا را به سینه های تشنه از هوایم کشیدم همین باعث سرفه های عمیقم شد نمی دانستم چرا....
خلاصه کتاب:
هیچکس نمیدونه، در دل تاریک ترین جنگل این شهر قبرستونی نهفته مدفون شده! قبرستونی که سالیان ساله دوشیزه های زیادی رو به خودش جذب و قربانی میکنه...
قصه ی ما
قصه ی یه دختر بازندست
دختری که توی رویاهای خودش سیر میکنه
و این مسیر اون رو به اون قبرستون میکشونه
برای نوشتن خاطرات و رویاهاش
تکیه بر قبری میزنه
که زندان مردی ستمگر از دنیای دراگونیاست.
حالا...تنها کسی که قادر به باز کردن قفل زندان اون پادشاه سنگیه
لارا، قهرمان قصه ی لرد تاریکیست..
خلاصه کتاب:
چیشد که من اینجوری دل بستم بهت؟
چیشد که دنیام رنگی شد؟
دوست داشتن تو بخشی از روزهام شده
و حقیقتا تا ته اعماق وجودم رو پر از شکوفه های ریز دوپامین کرده.
پیدا کردن تو توی این دنیای تاریک که مثل سیاهی کربن منو تو خودش حل
کرده بود،
حکم درخشیدن یاقوت میون سنگ ریزه هارو برای من داشت...
درواقع تو برای من همون دلیلی هستی که مدت ها دنبالش گشتم.
اگه تو نبودی شاید دنیا منو توی تاریکی ها غرق می کرد.
خلاصه کتاب:
نیلا نامی دختری که بعد از سال ها به عشق گذشته اش برمی خوره اما رابطه ی سمی که با سپهر داره و درگیرشِ مانع از رسیدن دوباره اش به دانیار مشرقی می شه. بالاخره تهدیدای سپهر کار دستش می ده و یه شب توی بیهوشی اسیر دستاش میشه!
خلاصه کتاب:
بعد از رفتن مامان بابا خیلی تنها شدم،شاید همین باعث شد پای غریبه ها رو به خونم باز کنم،همونایی که برای اموالم دندون تیز کرده بودن و برای رسیدن به اون میراث،بهم تهمت دیوونگی زدن
ولی من قرار نیست همیشه توی اون دیوونه خونه بمونم و بزارم اونا با پولای من برای خودشون خوش باشن
اونا رو ذره ذره نابود میکنم
باید بدونن از یه دیوونه چه کارایی برمیاد...
خلاصه کتاب:
- خدا مرگم بده، این کیه تو بغلت پسره بی شرم؟
با جیغ مامان از روی تخت و در آغوش دختری که اسمش را هم به یاد نمیآورم روی زمین میافتم.
مامان پشتش را به در کرده و جیغ میکشد..
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.