خلاصه کتاب:
نادرخان که از طلافروشان قدیمی و اسمورسمدار شیراز است همچون پدرسالار تمام اعضای خانودهاش را تحت سلطهی خود دارد و درواقع بر آنها حکومت میکند. کار و زندگی همهشان وابسته به اوست تا آنجا که در خصوصیترین مسائلشان دخالت میکند و عمدتاً هم به نتایج مطلوب میرسد. مگر در چند مورد خاص! دو فرزند و یک نوه! آنها که نتوانستد زیر بار این سطلهی ناعادلانه زندگی کنند و مقابل نادرخان ایستادند، اما مسلماً ایستادن مقابل نادرخان بهایی دارد که همهکس حاضر به پرداخت آن نیست. همهکس جز، باقر و باران و افشین که پیه خروج از زیر سایهی نادرخان را به تن مالیدند و عواقبش را به جان خریدند...
خلاصه کتاب:
مامان با گریه به طرفم اومد و دستمال کاغذی رو زیر بینیش کشید و گفت:
- مگه نگفته راضی شده یه روز در هفته پناهو بیاریم پیش خودمون؟ خب پس چرا بابات رفت بچهرو نداد بهش؟ گفت... گفت پشبمون شده زیرِ قول و قرارش زده.
- بابا کجاست؟
مامان با بغض و گریه دستش رو تکون داد:
- زنگ زد، تو خیابون علاف مونده، میگه حالم خوب نیست حتی بیاد خونه، ببین این پسره چه بدبختی واسمون درآورده... میگم دُرسا دوباره یه زنگ بزن بهش، باش حرف بزن، ببین حرفِ حسابش چیه، واسه چی داره هر روز یه جور دورمون میده... بگو مگه خودت قول ندادی، مرد باش رو حرف بمون دیگه.
خلاصه کتاب:
گریگ ساویکی بزرگ ترین مافیای کوکائین لهستان با شنیدن صدایش درونش جوششی را با تمام وجود حس میکند و قلب ذغالی درون سینه اش تکانی میخورد و ضربانش تند میشودجوری که انگار سال هاست در درون سینه نمی تپیده
بر میخیزد تا ببیند صاحب صدا را نمیداند که با دیدنش تمام دل و سلطنتش را بر باد خواهد داد
و با پای خودش در مرداب چشمای طوسی رنگ غرق میشود و جانش را میان دستات دخترکی میبیند که او را به پرواز در می آورد…
دخترکی که به پرواز علاقه دارد و برای آزادی میجنگد . پرواز میکند به سمت سر زمین پدری و غافل از اینکه در دام آغوش
کوکائین فرو میرود….
خلاصه کتاب:
قرار بی قراری هام شده بود،همون دختر...
همون دختره رعیت...
همون رخت شور عمارتم، با دو تیله ی مشکی دلم رو گرو دلش کرد...
این ننگ بود،ننگ بود همسر شدن با یه رعیت،هم بالین شدن با دختری که همه میگفتن شپش از سر و روش میباره،اما اینطور نبود...
اون زیبا بود و خواستنی،اما نشدنی بود..
به رو آوردن احساس ام جلوی ندیمه ها برای اون دختر رعیت حقارت بود...
خلاصه کتاب:
کهزاد فوتبالیست مشهور با یه گذشته مرموز که فقط حنا خبرنگار سمج تونسته باهاش مصاحبه کنه.
این بین اتفاقاتی رخ میده که مجبور میشن صیغه کنند اما مگه میشه دختر و پسر کنار هم باشن و رابطه ای نباشه...
خلاصه کتاب:
کژال بهخاطر عشقش به موتورسواری، تصمیم میگیرد پیکموتوری شود.
این نزدیکترین حالت به رویایش است که میتواند داشته باشد.
ولی روزی بزرگترین پیشنهادی که میتواند تصور کند به او میشود،
شرکت در مسابقهی "شاهراه".
بزرگترین و خطرناکترین مسابقهی موتورسواریِ غیرقانونی جهان.
این پیشنهاد زندگی کژال را دستخوش تغییرات زیادی میکند..
خلاصه کتاب:
آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه اسم کُردیه به معنای آتش، در ظاهر آهنگری میکنه ولی کسی از شغل اصلیش خبر
نداره.. حالا پروا خبرنگارِ سرتقیه که به تازگی همسایه آهیر شده و توی هر سوراخی سرک میکشه.. پروا از قضا دل آهیر رو برده ولی به آهیر شک داره و..
خلاصه کتاب:
گاهی تنهایی از انسان موجودی میسازد متفاوت از سایرین، اینکه در ذهنت تنها باشی تو را بیش از آن که در واقعیت تنها بمانی آزار میدهد. این مواقع یا باز می مانی و در خود فرو میروی و جا میزنی، یا دست میگیری روی زانوهایت و برای موجودیتت میجنگی.
بستگی دارد زندگی را چگونه ببینی، جهان بینی ات چگونه باشد.
برای پونه زندگی نه ملایم که پر از ستیز نقش بست، دخترکی که سعی میکرد، تنهایی مسیر را طی کند البته اگر یونس می گذاشت...
خلاصه کتاب:
زهرا، دختری چادری که به عنوان پرستار وارد خانه ماهد می شود. ماهد پسر بی قید و بند و رئیس شرکت حسابی او را آزار می دهد تا اینکه به خواست پدر ماهد آنها اجبارا با هم محرم می شوند...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.