خلاصه کتاب:
داستان زندگی دختری که خانوادهی سختگیر و مذهبی دارد و جای او تصمیم میگیرند که با کسی که هیچ احساسی نسبت به او ندارد ازدواج کند، یاس دختری با سرنوشتی عجیب که با فراز و فرودهایی همراه است.
سرنوشتی که با آدمهای متعصبی گره خورده که روزگارش را سیاه میکنند.
ازدواج اجباری یاس با مردی که بیمار است، دوام نمیآورد، و خیلی زود رازی بر ملا میشود که والا و یاس را مقابل یکدیگر قرار میدهد، اما در جایی که فکرش را نمیکردند.
خلاصه کتاب:
هفت خبیث بزرگ، عاقل و پخته شدن.. شاهرخ از زندان آزاد شده که خبر میدن خاله ایران فوت شده.. همگی جمع میشن و با حمایت شاهین پسر خاله ایران، خانه خاله ایران رو تبدیل میکنن به یه رستوران ولی ….
ادامه رمان هفت خبیث
خلاصه کتاب:
دختری به اسم پناه که بین بد و بدتر گیر کرده و زندگی اش دستخوش تغییراتی شده، انتخاب مردی که برای جان خودش او را قربانی میکند یا مردی که همه ی عمرش عاشقانه هایش را با او رقم زده، ماجرایی سراسر عشق و نفرت و حسرت، رامین یک مرد عاشق و آراز یک زخم خورده...
خلاصه کتاب:
پسر عموم بود...
اون خدای من بود روی زمین...
اون کسی بود که با وجود حرومزاده بودنم منو پذیرفت و بزرگم کرد و برخلاف پدر و مادرم رهام نکرد
مقابل زنبابام و بچههاش ازم حفاظت کرد و شد تنها پناهگاه امن من...
اون جای خالی همه نداشتههامو برام پر کرد
اما همین آدم یه روز بدترین زخم زندگیمو بهم زد...
آخه کدوم دختری رو دیدین که عاشق شاهزاده قصههاش نشه؟!
من عاشقش بودم ولی اون وقتی دوست صمیمیمو دید عاشقش شد و بهم پشت کرد...
روح و جسممو کشت...
حتی به خاطر دروغهای اون زن منی که عزیزکردهش بودمو کتک زد و قید همه خونواده رو زد و از عمارت رفت...
اما رفیق نارفیقم بهش خیانت کرد و اون هم همه اون حسهای سرخوردگی و افسردگیای که من تجربه کردم رو تجربه کرد...
و حالا بعد از چهار سال اون برگشته تا...
خلاصه کتاب:
چکاوک دخترکی که برای ادامه تحصیل به یک شهر بزرگ میاد. اما بخاطر اتفاقی که براش می افته مجبور به ازدواج صوری با مرد معتبر شهر میشه. ازدواجی که فقط یک قرارداده. که هیچ کس از اون با خبر نیست. که قرار هست بعد از چندماه، بی خبر خاتمه پیدا کنه. همه چیز طبق قرار و برنامه پیش می ره مگر یک چیز! دل ضیاالدین! معتبر ترین و با آبروترین مرد شهر!
خلاصه کتاب:
نفس نداشتم.قلبم توی سینه میکوبید و
با همهی توان فقط میدویدم.پشت سرم
فریاد بود؛آشوب بود؛به زبان روسی عربده
میکشیدند و صدای کوبیده شدن کفش های
مردانهشان روی زمین بندر،در گوشهایم
اکو میشد.تعدادشان زیاد بود. وقتی
نفسزنان از کنار کانتینرهای بررگِ آبی و
قرمز میدویدم،کسی از گذشته توی گوشم
پچ میزد:«من دوستت دارم ،تو رو باور
دارم، میدونم که برمیگردی پناه.»
آن روز، همه چیز جور دیگری بود او غرق
شده بود توی چشمهای عاشق من، و من
حل شده بودم در نفسهای گرم مردی که
برای این عشق با همه جنگید.
خلاصه کتاب:
افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری میره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز میشه و زندگیش به کل تغییر میکنه. مدام آزار و اذیت میشه و مجبوره به خاطر زنده موندن با سردار خان خشن همکاری کنه و طی یه اتفاقی به اجبار و تهدید همسرش میشه و با همون شیوه زندگی که داره مرد تلخ و خشن داستانمون رو افسون میکنه و وارد یه دنیای دیگه میکنه دنیایی که تا حالا تجربه نکرده.
خلاصه کتاب:
حامین بادیگارد جذابی که ناخواسته مجبور میشه از دختر تخس و پروئه رئیس یه باند مافیا محافظت کنه، دختری که سالها خارج از ایران زندگی کرده و چیزی از اعتقادای حامین زیادی معتقدمون نمیدونه.
مدام تو زندگی حامین سرک میکشه حتی بی اجازه وارد حمومش میشه.
مرد خشنمون و بی اندازه اذیت میکنه و وقتی تو یه کلبه واسه چند روز زندانی میشن اتفاقهایی میوفته که باور نکردنیه.
خلاصه کتاب:
سیاوش، مردی سی و چند ساله و بزرگ شدهی بهزیستی، پلیسی معلق شده از کار و بوکسوری که بعد از سالها تمرین و مدالهای رنگارنگ برای گذران زندگی مجبور به شرکت در مسابقات زیرزمینیست؛ در مقابل دخترکی ترانه نام قرار میگیره که در ظاهر هزار تفاوت باهم دارند و در باطن هزاران شباهت...
خلاصه کتاب:
امیرارسلان ناخواسته و برای برداشتن سفتههای رفیقش، شبانه تن به یک دزدی میدهد. یک دزدی به ظاهر ساده که با برداشتن سفتهها ختم بهخیر میشود. اما ماجرای اصلی از زمانی شروع میشود که کیف مدارک امیرارسلان در مکان سرقت جا میماند و به دست دختر صاحب خانه میافتد. دختر برای پس دادن مدارک شرط میگذارد و امیرارسلان مجبور میشود برای پس گرفتن مدارکش تن به خواستهی دختر بدهد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.