رفتم سمتش و تا من و دید وحشت زده و با چشمای گرد شده خشکش زد و منم با حرص بسته رو از دستش چنگ زدم و خیلی تخص نشستم رو مبل کنارش و دستم و با شدت فرو کردم تو بسته و یه مشت پاستیلای میوه ای شکل بیرون کشیدم و همش رو جا کردم دهنم … شراره همونطوری خشک شده به من نگاه می کرد بالاخره دهن گشادش رو باز کرد و جیغ زد: مامان بابا!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.