_سوگل ...پیس ...پیس ...سوگل
برگشت و نگاه غرانش رو بهم دوخت
از رو نرفتم :
_سوال ۳
اخمهای درهمش نشون می داد خبری از رسوندن سوال ۳ نیست ...
مثل همیشه گدا بود ...خاک تو سر خرخونش ....
پشت چشم نازک شده اش زیاد دلم شد و زیر لب غریدم :
_گه بگیرنت ....خسیسِ خر خون ....
همونجور که سرقایم کرده ام رو از پشت سارا (نفر جلوییم)بالا می اوردم با خانم اکبری چشم تو چشم شدم ...
با چشمهای درشتش که پشت عینک ته استکانی قدیمی روی صورتش باباغوری به نظر می رسید بهم چشم غره رفت ....
کمی خودم رو جابجا کردم و سعی کردم به هیجان دیدنش و لو رفتنم مسلط بشم ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.