ستیلا سادات، دختر حاج سید غلامرضا ملکوت، قاضی کاشانی، از خانه به قصد خروج از مرز توسط یک قاچاقچی به نام منوچهر فرار میکند. در مسیر تریلی حاوی بشکه های بنزین منفجر میشود و نام ستیلا در لیست اجساد سوخته شده ی غیر قابل شناسایی قرار میگیرد. همه چیز به اینجا ختم نمی شود؛ هامون یکتا به وصیت و خواسته دوست صمیمی اش، عباس ملکوت، قبل از انفجار او را از این سفر مخاطره آمیز باز داشته و ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.