یه دختر، که میون یه دنیای ترسناک گیر میفته!
یه دختر که توی این خونه نفرین شده؛ اسیر شده و با تمام وجود آرزوی مرگ
میکنه… یه دختری که از جای جای اون خونه میترسه… یه دختر که
از لالایی های کودکانه هم میترسه. از عروسکهای پارچهای!
این دختر، از همه چیز "وحشت" داره!
از شیطانی که اون جا زندگی می کنه و اون هر لحظه با چشمش، ستون فقرات شیطان رو با چشم مشاهده می کنه!
مقدمه: لالالا جیغ
این صدای مرگه… این ترانـهی مرگه
دیگه هیچوقـت، نمی.خوام لالایی بخونی!
از عروسـکها بدم میاد، از نقاشیهای کودکانت
کاش چشمهام رو ببندم و دیگه هیچوقت بیدار نشم!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.