ارزان فروختم بکارتم را هم خوابه مردی شدم که حتی اورا نمیشناختم در این منجلاب هوس و گناه دستو پا زدم قصد کشتن خود را داشتم که فهمیدم باردارم فلاکت به اوج خودش رسید که من دخترکی مادر شده با شناسنامه سفید و بکر بزرگترین حقیقت دروغ زندگی ام را فهمیدم اطرافیانم که انها را خانواده می پنداشتم گرگانی در لباس سفید بره بودند که مرا در این لجن همراهی کرده ....تاوان خواهند داد تا ان قطره قطره خونی که از چشمانم بارید فرزندی که از وجودم گرفته شد من زنی که به قعر جهنم کشیده شده همه را با خود دفن خواهم کرد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.