گندم رزیدنت جراحی ساکن تهران، دختری آرام و کم حاشیه از روستاهای اطراف تبریز با موهای قرمز که در خلوت دلش عشقی نه ساله و مخفی نسبت به همکلاسیش شایان دارد؛ شایانی که او را هرگز نمیبیند و حتی او را واسطه آشنایی با حنا دوست مشترکشان میکند. ادغام دو بخش کودکان و جراحی بیمارستان، باعث آشنایی گندم با آیین دکتر اورولوژی کودکان، پسری پرانرژی و شاد که تازه از تگزاس برگشته، میشود. شایعاتی که پشت آیین هست و خصومتی که شایان نسبت به آیین دارد، برای گندم باور کردن آیین را سخت میکند...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.