ازدواج اجباری از یک انتقام شروع شد انتقامی که پسر قصه ما به خاطر اهدای قلب مادرش به مادر دختر قصه ما بهار شروع شد و این کینه باعش شد پسر قصه ما کامران برای جبران رنج خودش دست به این ازدواج بزنه و باعث اذیت خودش و بهار بشه .بهار یه روز که ازمدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیخونه ما طوری بود که پذیرایی و نشیمن یکی بود برای اینزدکه بری تو اتاقا باید ازونجا رد میشدی با کنجکاوی رفتم تو با دیدن دوتا پسر جوون که روی زمین نشسته بودن دیگه خیلی تعجب کردم
با شک نگاشون کردمو سلام دادم اونام با شک جوابمو دادن
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.