داشتم از دانشگاه میزدم بیرون که با صدای چند تا بوق متوجه رهی شدم با لبخند سمتش رفتم و سوار ماشین شدم و گفتم : سلام بر داداش خوش غیرت خودم لطفاً کولر رو تا آخر زیاد کن که حسابی گرممه.با لبخند و اخم ساختگی گفت: چشم قربان ولی حداقل اون بی صاحاب رو بکش جلو بعد بگو خوش غیرت.
خندیدم و مقنعهام رو جلو کشیدم که طبق معمول گفت: ماهی…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.