من وقتی به خانه وارد شدم، چهار جوان را دیدم که لباسهایشان آغشته به خون و گل بود … آنها لباسهای مردانه را درآورده، پس از شستوشو، لباسهای خود را پوشیدند … من هم لباسهایم را دادم که تمیز بکنند … تا نینا و تهمینه آنها را تمیز بکنند، من هم خودم را شستم … نفهمیدم که یک استکان چای را چطور خوردم … زیرا که چهار شبانهروز تمام بود که خواب به چشممان نرفته بود … لازم بود که کمی استراحت کنیم … پس از رفتن دخترها به خانه خود، خواستم کمی استراحت بکنم
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.