گندم دختری که توی بچگی همبازیهاش دو برادر بودن. دوبرادر که یکیش شر و شیطون بود و اون یکی تخس و مغرور که مدام اشک گندم رو در میآورد. شونزدهسال از اون روزها گذشته و گندم با کولهباری از خاطره و عشق به دورانِ بچگیش، برگشته پیش همبازیهاش و کنارشون یه خونه گرفته. ولی بعد میفهمه مهرادی که تمام این سالها بهش فکر میکرده، نامزد داره اما مهرسام همیشه مشتاقِ اومدنش بوده... این در حالیه که مهراد و گندم هر دو پزشکی خوندن و به صورت تصادفی توی یه بیمارستان کنار هم مشغول به کار میشن...
عشق دوران کودکی بسی شیرین است دختر بچه ای که در کودکی در میان احساسات عجیب دو برادر یکی سرد به سنگی سخت و دیگری دلی عاشق پیشه دارد اسیر است
میگذرد عمر همچو باد پیچک زیبایی به دور دخترکمان میگردد و بزرگ میشود اما گاهی دل بازیش میگیرد و دل در گرو ممنوعه ها میدهد گاهی در انتظار یاریست که به تو نگاهی هم نمیکند و گاهی افراد عاشق پیشه آنی که نشان میدهند نیستند
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.