دنیز روان پزشک موفق و سخت کوشی که...
زندگی آروم و زیبایی داره
اما با از دست دادن یکی از عزیزانش وارد برهه ای از زندگی میشه که حس می کنه طوفانی ترین لحظات زندگیش رو تجربه می کنه...
اما اشتباه می کنه...
طوفان واقعی زمانی زندگیش رو در معرض غرق شدن قرار می ده که اون میاد...
موجی از سونامی با چشم های آبی...
پسری که بیماری ای داره که راه حل درستی از لحاظ روانشناسی براش اراعه نشده...
و آیا دنیز بیماری پسر رو راهی برای خوب شدن خودش می دونه و یا وظیفه؟
و آیا این احساس همین طور باقی
می مونه یا فراتر میره؟
اصلا سونامی مگه برای نابودی نیومده!؟
پس ژانر این قصه رو چی بزاریم؟
کمیش رو میتونیم لو بدیم...مگه نه؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.