مدیس توی اون شهر هیچکس واقعی بنظر نمیادهمه باعث ترسم میشن رازهایی دارن که هم دلم میخوادکشفشون کنم هم ازفهمیدن راز هاشون میترسم فقط یه نفرهست که باهمه ی رازهایی که داره بازم نمیتونم دوستش نداشته باشم اون فوق العاده زیباست ومن نمیتونم ازکششی که بهش دارم جلوگیری کنم ولی چیزی که توی وجودشه منو میترسونه چون اون یه خون آشامه! ویلیام بااولین باری که دیدمش فهمیدم خودشه بوی اون، مزه ی اون،صداش،همه چیش فرق میکرد میدونستم یه چیزی اشتباهه،میدونستم اون دختر با اون چشمای طلایی نمیتونه یه انسان معمولی باشه ولی هیچوقت فکرنمیکردم اون چیزی باشه که برای من ممنوعه ولی با همون برخورد اول میدونستم که مال منه،میدونستم برای داشتنش باید با خیلیا بجنگم ولی توی نژادمافقط جنگ کافی نیست برای داشتن چیزی که بیشترازهرچیزی میخوای.من یه هیولام وداشتن اون دختر یه اشتباهه ولی من با همه ی وجودم اون اشتباهومیخوام...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.