اسم من لوسیا دلوچیه.دختر یکی از شرورترین جنایتکارای این کشور،پییترو دلوچی به عنوان زنی که در دنیای تبهکارها به دنیا اومده،سرنوشت من از قبل نوشته و مهر و موم شده.در تنهایی و انزوا،تحت تدابیر شدید امنیتی بزرگ میشم،در 18 سالگی در محراب کلیسا می ایستم و به دامادی از یک ازدواج از پیش تعیین شده بله میگم و تا ابد به زندگی مفلوکانهی خودم ادامه میدم.این سرنوشت هر زنیه که اطرافم میشناسم. حتی مادر خودم.شب سال نو،وقتی 17 سالم بود پدرم بهم خبر داد که قراره جشن نامزدی من برگزار بشه.اما شبی که نامزدی من اعلام شد،داماد مردی نبود که من از بچگی نامزدش بودم،بلکه پسر عموی وحشتناک و بدنامش بود.مشکل اینجاست که من در دنیای کودکانه و فانتزی های احمقانهی خودم به کسی که نافم به اسمش بریده شده بود دل بسته بودم.فکر میکردم اون مردی متفاوته.شب عروسیم،وقتی قبل از اینکه دست همسرم بهم برسه وحشیانه باکرگیم رو گرفت و منو زخمی رها کرد،فهمیدم در موردش اشتباه فکر میکردم.حالا اون برگشته و داره سایه به سایه دنبالم میکنه.و تهدید میکنه اگر جسمم رو در اختیارش قرار ندم،من رو به همراه هر کسی که برام عزیزه رو به کام نابودی میکشه.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.