آرسین با زانو نشست رو زمین و یقم و تو دستش گرفت
جرات نگاه کردن به چشمای عصبانیش و نداشتم انقدر عصبانی بود که هر لحظه ممکن بود بزنه بلایی سرم بیاره
گند زده بودم
گندی که هیچ جوابی براش نداشتم
چون از قبل برام خط و نشون کشیده بود که وارد این اتاق نشم
با صدایی که از شدت عصبانیت خشدار شده بود غرید:
_اینجا چه غلطی می کنی؟
مگه نگفتم حتی به این اتاق نزدیکم نشو ها؟!
صداش انقد بلند بود که از ترس چشمام و رو هم گذاشتم
سکوتم و دید همون طور که یقم تو دستش بود تکونم داد
_با توام مگه نگفتم به این اتاق نزدیک نشو
سرم و بلند کردم و زل زدم تو چشماش
نباید ضعفم و می دید
تمام و جرعتم و جمع کردم و با لحن محکمی گفتم:
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.