تک دختر خونه بود و با تموم اون ارث و میراث هميشه ده قدم از همه عقب بود!
چون یه لقب روش بود... مردار!
از بچگی زیر هجوم درد و تحقیر بزرگ شد تا جایی که سرنوشت کاری کرد تا بتونه روی پاهاش بایسته و برای اولین بار خودش رو به پدر مستبدش ثابت کنه!
پا توی راهی گذاشت که با اون آشنا شد. ناخدا جلال!
مردی آروم و جنوبی که کل اهالی بازار ماهیگیرها روی اسمش قسم میخوردن!....
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.