تمام زندگی من به عاشق جینجر بودن گذشت تااینکه اون بابهترین دوستم،ترنتون ازدواج کرد. تنهاکاری که انجام دادم این بود که ازش فاصله گرفتم تا به اون و کارهایی که تمام زندگیم دلم میخواست با بدنش انجام بدم فکر نکنم. بعد از دوری از اونها همه چیز بی روح میگذشت، ولی همه چیز با وارد شدن یه دختر کوچیک با یه قد خیلی کوتاه که زبونش درست به اندازه ی موهاش بلند بود به باشگاه من عوض شد. گرگ درونم میدونست که اون قطعا چیزی که نشون میده نیست و همه چیز وقتی پیچیده شد که متوجه شدم اون آریل دختر جینجره.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.