فاتح آژند
مردی وحشی و زنباره که...
هر24ساعت چندتا دختر هم نمیتونن راضیش کنن.
بدنش ششتکه و مغزش پر از نفرته.
پولش از پارو بالا میره و هزارتا خدم و حشم داره که جلوش دولا میشن تا اوامرشو اجرا کنن اما یهو دلشو به دختری میبازه که مثل برف سفید و مثل بلوط سخته.
برفین...
این دختر همونیه که فاتح آژند میخواد تا آتیش شعلهورشو باهاش خاموش کنه...
ظریفه؟! نمیتونه؟!
ولی فاتح اومده که فاتح میدون باشه، اون دخترِ سفیدبرفی رو میخواد فقط واسه خودش...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.