من حاج بهرام خان صالحی یک اشراف زاده..متمول به دختر بی پناهی پناه میدم برای اینکه بتونه تو خونم زندگی کنه صیغه اش میکنم تازه بعد از محرمیت متوجه ظاهر زیبایی که داره میشم نازی که تو صداش داره.. دلبری هایی که تو رفتارش داره من مقید رو کلافه میکنه تا جایی که هر بار تنها گیرش میارم امکان نداره ازش بگذرم!
تقابل بین مردی خشن، مذهبی و به شدت متعصب 34ساله و دختری زیبا و دلبر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ایرانی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.